همه چی از اون روزی شروع شد که اون دیگه من نبودم.....حرف زیاد می زد و شعار زیاد می داد.....همه چی برام دو دو تا چهار تا بود.تا اینکه آمد....از اعداد دیگر حرف زد.....از دل بستن.....از اعتماد....از عشق..........داشت باورم می شد...نه یعنی باورم شد...اما ناگهان از خواب بیدار شدم و فهمیدم هنوز دو دو تا چهار تا میشه و جز این قاعده چیز دیگری نیست....