امشب، اینجا
چه بی صدا
چه در خفا
چه غریب
کودکی متولد شد
به یک دلیل
که ارزنده تر از هزار دلیل است
گفتن از تو
از تو که چشمانم با چشمانت آشناست
که لبانم نرمی لبانت را سیری ناپذیرند
که تنم همواره تشنه ی گرمای تن توست
که چشمانم در انتضار توست
از تو که چشمانت با من آشناست
......
"شاملو"
تا به دستِ خود | ||
از آهنِ تفته | ||
قفلی بسازم. |
گر باز میگذاری در را،
تا به همتِ خویش | ||
از سنگپارهسنگ | ||
دیواری برآرم.ــ |
باری
دل
در این برهوت
دیگرگونه چشماندازی میطلبد....
شاملو
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشکِ آن شب لبخندِ عشقام بود.
من دردِ
مشترکام
مرا فریاد کن.
...
احمد شاملو