غمنامه ای برای یاسمن ها

غمنامه ای برای یاسمن ها

دوستت می دارم اما نمی توانی مرا دربند کنی همچنان که آبشار نتوانست پس مرا دوست بدار آنچنان که هستم
غمنامه ای برای یاسمن ها

غمنامه ای برای یاسمن ها

دوستت می دارم اما نمی توانی مرا دربند کنی همچنان که آبشار نتوانست پس مرا دوست بدار آنچنان که هستم

تولد آیدا


امشب، اینجا

چه بی صدا

چه در خفا

چه غریب

کودکی متولد شد

به یک دلیل

که ارزنده تر از هزار دلیل است

گفتن از تو

از تو که چشمانم با چشمانت آشناست

که لبانم نرمی لبانت را سیری ناپذیرند

که تنم همواره تشنه ی گرمای تن توست

که چشمانم در انتضار توست

از تو که چشمانت با من آشناست

......


"شاملو"

برهوت



با کلیدی اگر می‌آیی
 
تا به دستِ خود
 از آهنِ تفته
  قفلی بسازم.

 

گر باز می‌گذاری در را،
 

تا به همتِ خویش
 از سنگ‌پاره‌سنگ
  دیواری برآرم.ــ

 

باری
دل
در این برهوت
دیگرگونه چشم‌اندازی می‌طلبد....



شاملو

مرا فریاد کن

اشک رازی‌ست
لب‌خند رازی‌ست
عشق رازی‌ست

اشکِ آن شب لب‌خندِ عشق‌ام بود.

 

قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...

من دردِ مشترک‌ام
مرا فریاد کن.

...

احمد شاملو

مردی تنها

در پسِ دیوارهایِ سنگی یِ حماسه هایِ من
همه آفتاب ها غروب کرده اند.

آن سویِ دیوار ، مردی با پُتکِ بی تلاش اش تنهاست،
به دست های خود می نگرد
و دست های اش از امید و آینده تهی ست.

این سویِ شعر ، جهانی خالی ، جهانی بی جنبش و بی جنبنده ، تا ابدیت
گسترده است
گهواره یِ سکون ،از کهکشانی تا کهکشانی دیگر در نوسان است
ظلمت ، خالی یِ سرد را از عصاره یِ مرگ می آکند
و در پَشتِ حماسه هایِ پُر نخوت
مردی تنها
بر جنازه یِ خود می گرید.‬