دراین میانه ام هوسی است
که ازسنگ معشوقی بتراشم
ودرسینه گاهش قلبی تعبیه کنم
که باچشمانم درضربان باشد.
دراین خرابه ام اندیشه ای است
که ایوانی برافرازم
بر زبر آسمان
که چهارستون استواری اش را
بر دوش چهار انگشت شکسته بنشانم
وخستگان این میانه را
دراین رواق شگفت
سراندازم و
هماره چاووشی کنم
آه ای دوست
مرا دراین سال
هوسی است
که باتو
بی این همه
ازاین همه
بگریزم
"عبدالحسین فرزاد"
بسیار زیبا