جهان پیشینم را انکار میکنم،
جهان تازهام را دوست نمیدارم،
پس گریزگاه کجاست!
اگر چشمانت سرنوشت من نباشد؟
غاده السمان
ترجمه دکتر فرزاد
زنی عاشق ورقهای سپید
آمدم که بنویسم...
کاغذ، سفید بود،
به سفیدی مطلق یاسمنها
پاک، چونان برف
که حتی گنجشک هم برآن راه نرفته بود
با خود پیمان بستم که آن را نیالایم ...
پگاه روز بعد، دزدانه به سراغش رفتم
برایم نوشته بود: ای زن ابله!
مرا بیالای تا زنده شوم و بیفروزم،
و به سوی چشمها پرواز کنم
و باشم...
من نمیخواهم برگ کاغذی باشم
دوشیزه و در خانه مانده!...
غاده السمان
ترجمه دکتر عبدالحسین فرزاد
آه ای دو چشم خیره به ره مانده
آری منم که سوی تو می آیم
بر بال بادهای جهان پیما
شادان به جستجوی تو می آیم
....فروغ.....
دراین میانه ام هوسی است
که ازسنگ معشوقی بتراشم
ودرسینه گاهش قلبی تعبیه کنم
که باچشمانم درضربان باشد.
دراین خرابه ام اندیشه ای است
که ایوانی برافرازم
بر زبر آسمان
که چهارستون استواری اش را
بر دوش چهار انگشت شکسته بنشانم
وخستگان این میانه را
دراین رواق شگفت
سراندازم و
هماره چاووشی کنم
آه ای دوست
مرا دراین سال
هوسی است
که باتو
بی این همه
ازاین همه
بگریزم
"عبدالحسین فرزاد"
زبان ابزار سوء تفاهم است . تنها سکوت زبان عاشقان است .
غاده السمان ترجمه عبدالحسین فرزاد
چنان تنهایی وحشتناکی احساس میکردم که خیال خودکشی به سرم زد تنها چیزی که جلویم راگرفت این بودکه من در مرگ تنهاتر از زندگی خواهم بود.